بانو
یاور من
عشق را آهسته
از جانم بدر کن
من که چندان نیستم
یا که چنان کاش میشد
صبح یک روز لطیف
باغازها بودن
کنار سبزه های نرم آسودن
خویش را با خویشتن
در چاه نزدیک کبودیها
بیک اندازه از شادی
با شور رقصیدن !
ثما شا دارد
آن وقتی که بانوئی
به کار دست بردن
در نگاه مردک همراه
زلف او را شانه کردن
درحجاب صورتش
عطری چکاندن
یا که گاهی گاهگاهی
سپیدی ابروانش را
با شانه و قیچی
که خیس عطر مهربانی بود
در آئینه ای را که بدستش داشت
هم طراز آراستن
وای بر من کاش من هم
بانوئی را آنچنانی در کنارم داشتم !
صبح شنبه ۱۵، ۶، ۹۹
م.ا. محمایی
واتساب 09195056529
No comments:
Post a Comment