استاد حسین محجوبی





·          
استادحسین محجوبی
      
 متولد ۲۴ اردیبهشت ۱۳۰۹ لاهیجان
لیسانس نقاشی از دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران ۱۳۳۸
برگزاری چندین نمایشگاه انفرادی در ایران، فرانسه، سوئد، آلمان، سوییس
و همچنین نمایشگاه‌های متعدد گروهی در ایران، آمریکا، سوئد، پنال، فرانسه


پدرم علاقه زیادی به پرنده‌ها و چرنده‌ها داشت و حیاط بزرگ خانه ما پر بود از مرغ، خروس، قو، مرغابی، کره اسب، گاو و آهوهایی که در برف و سرمای زمستان زنده به دام می‌افتادند. انس و الفت زیادی با حیوانات داشتم و این انس و الفت، برخی از حیوانات را دست‌آموز من کرده بود. اخت شدن با حیوانات و طبیعت، روی من بسیار اثر گزار بوده است...مادرم از خانواده‌های اصیل لاهیجان بود و خانه پدری‌اش در بافت قدیمی لاهیجان که معماری زیبایی داشت، برای من بسیار جالب بود. سقف‌خانه پر بود از نقاشی‌هایی که دوازده ماه سال را نشان می‌دادند. با اُرسی‌ها و شیشه‌های رنگی و سقفی شیب‌دار و حیاطی وسیع و پر درخت...شغل پدر، داد و ستد با گالش‌ها (دهاتی‌های ساکن در کوه) بود. گالش‌ها مردمانی ساده‌دل، بی‌ریا، به پاکی و صفای طبیعت زیبایی بودند که در آن زندگی می‌کردند. آن‌ها انواع تولیدات خود را از قبیل روغن، پنیر، عسل و... را در شهر با پدربزرگم که مغازه بقالی داشت با مایحتاج‌شان مثل برنج، قند، چای و گاهی پول، معامله می‌کردند. بعداً پدرم کار پدربزرگش را ادامه داد و در کنار این شغل زمین‌های زیادی را نیز به زیر کشت چای برد و سالیانی را به چای کاری پرداخت....مادر نیز کارش خانه‌داری و نگهداری از ده بچه قد و نیم قد (چهار خواهر و شش برادر) بود؛ با آن‌که خانواده شلوغی بودیم ولی به شدت از طرف پدر و مادر مراقبت می‌شدیم. گاه پدر در سختگیری‌هایش همه را به خاطر خطایی که یکی از ما مرتکب می‌شد، تنبیه می‌کرد. بنابراین مراقب بودیم تا کاری نکنیم که باعث تنبیه مجددمان شود

هشت ساله که شد او را در دبستان «حقیقت» ثبت نام کردند.
در سال اول، تعداد بچه‌های کلاس، پنجاه یا شصت نفری می‌شد و به زور توی هر نیمکت، چهار یا پنج نفر را جا داده بودند. ساکت و آرام نشستن امکان نداشت. لحظه‌ای نبود که دستی یا پایی و یا تنه‌ای به تو نخورد. موقع نوشتن مشق در کلاس مصیبت داشتیم. هم زمان ده تا کتاب و دفتر با ده تا دست، می‌خواست تا روی نیمکت، تکلیف معلم را انجام دهد. البته چوب معلم هم لحظه‌ای از کار نمی‌ایستاد.

در اولین روز مدرسه که هنوز درس و مشقی شروع نشده بود، دفترم را باز کردم، و در آن شروع به کشیدن نقاشی کردم. یکی از بغل دستی‌ها، چغلی مرا به خانم معلم کرد، او هم مرا از نیمکت بیرون کشید و شش هفت‌تایی کف‌دستی نوش جان کردم

به هر ترتیب سال‌های دبستان با شیطنت و بازیگوشی و البته تنبیه و بعد عاشقی (مدرسه مختلط بود) به پایان رسید و دوران دبیرستان آغاز شد. مدرسه منتصرالملک- (۱۳۲۴-۱۳۲۹) .

در سال‌های دبیرستان نقاشی برای او جدی‌تر شد. تا این زمان بدون هیچ راهنمایی کار کرده بود.
در دبیرستان معلم خوشنویسی، آقای «مخمر» بود که بسیار مشوق من شد. بعد از مدتی، با نقاشی به نام «حبیب محمدی» آشنا شدم که در شوروی تحصیل نقاشی کرده بود و منظره‌های زیبایی می‌کشید...در سال‌های دبیرستان دوست داشتم تا به لحاظ مالی مستقل شوم. برای این منظور در کارهایی نظیر تابلونویسی، طراحی و نقاشی از چهره و منظره مهارت‌هایی کسب کردم.

محجوبی، در سال ۱۳۲۹ به تهران آمد و دوران متوسطه را در دبیرستان البرز ادامه داد.
«دکتر مجتهدی، رییس مدرسه البرز که به واسطه کارهای خیرخواهانه و عام المنفعه پدرم، نسبت به او ارادتی داشت، فرصت تحصیل در این مدرسه را برای من فراهم کرد».

هم زمانی این سال‌ها با سال‌های نخست وزیری دکتر مصدق و فضای باز اجتماعی و فعالیت‌های پر تب‌وتاب گروه‌ها و برخوردهاو نهایتاً سقوط دکتر مصدق، طبعاً نمی‌توانست برای جوانی شهرستانی که به تهران آمده، عاری از تجربه‌های عمیق ذهنی نباشد.

به سال۱۳۳۳در رشته طبیعی دیپلم اش را گرفت و بلافاصله در دانشکده هنرهای زیبا و در رشته نقاشی، پذیرفته شد.
«پدرم دوست داشت که من در یکی از رشته‌های طبیعی ادامه تحصیل دهم. وقتی که در رشته نقاشی پذیرفته شدم، به منِ نصیحت کرد که نقاشی برای تو آب و نان نمی‌شود و از من خواست تا در کنار نقاشی کار دیگری نیز فرا بگیرم. من هم نصیحت او را پذیرفتم، و از همان سال اول دانشجویی، در کنار کلاس‌های نقاشی به طور آزاد، در کلاس‌های معماری نیز شرکت می‌کردم. در سال‌ ۱۳۳۷ که شهرداری تهران، قصد سروسامان بخشیدن به شهر تهران را داشت، تعداد زیادی را در رشته شهرسازی، از جمله چند فرنگی را به کار دعوت کرد. این فرصتی شد تا من نیز در« سازمان شهرسازی شهرداری تهران» استخدام شوم».
 محجوبی در سال ۱۳۳۸ در رشته نقاشی از دانشگاه فارغ‌التحصیل شد. در سال ۱۳۴۳ از سوی شهرداری تهران مأمور طراحی و ساخت پارک ساعی (واقع در خیابان ولی‌عصر) شد.
«هزینه ساخت پارک ساعی با وسعت صد وبیست هزار متر مربع، در مقایسه با سایر پارک‌ها، بسیار ارزان‌تر تمام شد. ساخت این پارک به تدریج و با نفرات محدودی در طی زمانی طولانی اجرا شد. این زمان طولانی برای من فرصتی شد تا در طراحی آن مطالعه و دقت بیشتری داشته باشم».

وی همچنین در طی مدت دوازده سال که با سمت مدیر پارک‌های تهران بود، در ساخت فضاهای سبز تهران از جمله استادیوم آزادی، فضای سبز میدان آزادی تا فرودگاه، نمایشگاه بین‌المللی و تعدادی پارک، نظارت و همکاری داشت.

وی در سال ۱۳۵۴ به اداره منابع طبیعی انتقال یافت و به مدت سه سال در بخش طراحی برای پارک‌های کویری مشغول به کار شد و سرانجام در سال ۱۳۵۷ و بعد از بیست سال همکاری بازنشسته شد.

حسین محجوبی درسال‌های تحصیل در دانشکده هنرهای زیبا علی‌رغم شغلی که داشت فعالانه نقاشی را دنبال می‌کرد و در چند نمایشگاه گروهی از جمله در انجمن فرهنگی ایران و امریکا» (دوبار در سال‌های ۱۳۳۵ و ۱۳۳۶) شرکت کرد و در هر دو حضور خود موفق به کسب جوایزی نیز شد. اولین نمایشگاه انفرادی‌اش نیز در سال‌های دانشجویی اتفاق افتاد. (باشگاه معلمان مهرگان ۱۳۳۷)

عمده فعالیت‌های نقاشی وی در این سال‌ها به تلاش در فراگیری بازنمایی واقعیتو مطالعه روی سبک‌های نقاشی گذشت. بعد از تحصیل نیز این تجربیات ادامه یافت و نقاشی از منظره بیشترین کاری شد که انجام می‌داد. به گونه‌ای که به تدریج ردیف درختان تبریزی موضوع مورد علاقه او در نقاشی شد.
«مدتی سرگرم این کار شدم تا تمام چیزهایی که در گیلان، محیط و اشیای مورد استفاده مردم را تشکیل می‌دهند مثل محیط خارجی و داخلی خانه‌ها، خصوصیات معماری، وسایل زندگی، انواع دست ساخته‌های چوبی و گلی و... را نقاشی کنم. از جمله چند منظره کشیدم، که در پیش زمینه آن‌ها ردیف درختان تبریزی قد کشیده بودند
محجوبی این مجموعه را در «گالری صبا» به نمایش گذاشت(1343).
«تشویق‌هایی که در این نمایشگاه از مناظر من صورت گرفت، موجب شد تا باز هم از این درختان نقاشی کنم و لابه‌لای آن‌ها را اسب‌ها و گاوهای آرامی که در حال چُرا بودند و یا آدم‌ها و خانه‌ها را اضافه کنم. به تدریج چنین منظره‌هایی به سوژه‌های اصلی‌ام بدل شدند، که برای آن‌ها فلسفه خاص خود را داشتم
در سومین نمایش انفرادی آثار وی در نگارخانه بورگر، (۱۳۴۴) شاهد ردیف قد کشیده، عمودی و بی‌برگ درختان تبریزی هستیم که در پس زمینه و لابه‌لای تنه‌های درختان، انبوه خانه‌های گالی‌پوش قرار گرفته و در انتهای چشم‌انداز و نزدیک به افق، ردیف‌های کوچک دیگری از درختان و سپس آسمان بی‌انتها را می‌شد مشاهده کرد.
ادامه مسیر، تجربه‌های متنوعی از ترکیب درخت‌ها و خانه‌ها هستند؛ گاه درختانِ کوتاه یا بلند و بی‌برگ در لابه‌لای خانه‌ها و تا عمق تصویر قرار می‌گرفتند. گاه خانه‌های گالی‌پوش در پیش زمینه و درختان پراکنده و دور شونده در لابه‌لای خانه‌ها، گاه در پیش‌زمنیه ردیفی از درختان غیر هم اندازه و متنوع حضور می‌یافت. کم‌کم ردیف درختان، شکل منظم‌تری پیدا کردند و کوتاهی یا بلندی‌شان و تغییر در فاصله میان‌ آن‌ها، باعث گسترش ریتم و حرکت در سراسر تابلو می‌شد. در برخی از این آثار، در کنار تنه‌ها و شاخه‌ها ریتمی از خطوط منحنی، سطح ناهموار زمین را شکل می‌دادند. به تدریج انبوهی از خطوط سرکش، سیال و مینیاتورگونه، سطح تابلو را پوشش داده و فضای ناآرام و پْر تحرکی را به‌وجود می‌آوردند.
شُره‌های رقیق رنگ و بافت حاصل از آن، تجربه دیگری است که به زودی در کارهای محجوبی وارد می‌شود تا تداعی کننده فضای مه‌آلود و بارانی لاهیجان شود. نمایشگاه انفرادی وی در گالری سیحون (۱۳۴۷) حاصل این تجربه‌اندوزی‌ها بود.
وی در گفت‌وگویی مرتبط با همین نمایشگاه می‌گوید:
«می‌خواهم چیزهایی نقاشی کنم که جز کار خیر از آن‌ها بر نمی‌زند. درختان آرام نشسته‌اند، شرارتی هرگز کسی از آن‌ها ندیده است. درخت‌ها از بدی بی‌خبرند، سراسر آرامش‌اند و شکوه. من می‌خواهم نقاش آرامش و دلنوازی آن‌ها باشم. این خیرخواهی و آرامش‌جویی، مرا به طبیعت می‌کشاند. انسان در اصل خود از این آرامش‌ها بهره فراوان داشته است و اکنون به علل مختلف آن را از دست داده است. من به دنبال آرامش و طبیعت از دست رفته انسانی هستم.... من تا حدودی با این رمانتیسم و رؤیا و خیال موافقم. تا حدی که مخرب و مضر نباشد لازم و ضروری است. من باز مجبورم به ابتدای صحبتم اشاره کنم که انسان امروزی و خسته از ماشین و ماشینیزم همچنان‌که نیاز فراوانی به آرامش طبیعت دارد، تا حدی هم نیازمند به رمانتیسم می‌باشد. این رمانتیسمی که در تابلوهای من احساس می‌شود، مخرب و آزاردهنده نیست. پس ضروری است».

از اواسط سال‌های چهل، اسب‌ها در کنار خانه‌ها و یا در میان چشم‌اندازی از دشت گسترده و در پشت ردیف درختان بی‌برگ، حضور پیدا می‌کند. این اسب‌ها که‌گاه ناآرام وسرکش و گاه آرام و در حال چُرا هستند، به تدریج همراه با درختان، عنصر مهم و منفکی را در نقاشی‌های محجوبی به‌وجود می‌آورند. «درخت سمبل حیات و مظهر همه خوبی‌هاست و اسب هم حیوان وفاداری است که در پیشرفت و ترقی بشریت به انسان کمک‌های زیادی کرده است. ولی حالا هر دو این موجودات، قربانیان ترقی و پیشرفت شده‌اند.» «تیشتر» و «اپوش»، در فرهنگ ایرانیان باستان نام دو اسب است که اولی سفید و دُم بریده و دومی به رنگ سیاه است و این هر دو در کارهای محجوبی به کَرات تکرار می‌شوند. وی در سال ۱۳۵۷ کتابی را با نام «فرشته باران»، نوشته خانم مهدخت کشکولی تصویرگری کرد، که کتاب سال نیز شناخته شد.


تابلوهای محجوبی، همواره در سلسله واحدی از رنگ‌های طبیعی قرار دارد. سبز آبی گونه، قرمز نارنجی‌گونه، نارنجی، طلایی و... شدت و ضعف این رنگ‌ها، آزادانه افزایش یا کاهش می‌یابد، اما نسبت‌های‌شان همواره به مشاهده عینی بستگی عمیق دارد و این به پرده‌ها مایه غریبی از حقیقت بی‌واسطه می‌بخشد. نقاشی جدید «فیگوراتیو» از این حقیقت، دیگر پیامی برای ما نمی‌آورد.(۱
وی در کارهای تازه خود، طبیعت را زنده و شادتر دیده است و از شگردهای همیشگی او نیز در زمینه طبیعت‌گرایی می‌توان جابه‌جا سراغ گرفت. کار محجوبی در زمینه طبیعت‌گرایی، با نوعی واقع‌گرایی هنرمندانه نیز همراه است. اگر او از درختان عریان به فزونی یاد می‌کند، گویای موقع خاصی از تاریخ اوست، زیرا درختان عریان او درختانی نیستند که فصلی آنان را عریان کرده باشد. اصولاً تابلوها فصلی را نشان نمی‌دهند. بلکه عریانی را از شرایط خویش باز گرفته‌اند.
حضور انسان در کارهای محجوبی خالی است. او به جای آن‌که انسان را با هیأت عینی‌اش به تابلو بکشد، چنین به نظر می‌رسد که وی در تابلوهایش حضور نگاه انسان را پذیرا شده است، نه خود انسان را. زیرا اگر انسان سوژه کار محجوبی بود، طبیعت به شکل مستقل خویش وجود نداشت و نمی‌توانست به تنهاییی ببالد، یا همچنان‌که اینک تنهایی عظیمی دارد، جدا از انسان و همراه انسان زندگی می‌کند. گویی در کارهای او انسان آرامش و آن روحانیت بدوی طبیعت را می‌گیرد و خدشه وارد می‌آورد. در عوض محجوبی نوعی دعوت آرام‌بخش در کارهایش نثار انسان می‌کند. می‌خواهد بگوید که این طبیعت را دریاب، طبیعت را با موجودات رها و آزادش بشناس. ببین طبیعت، آرامشش چه شکوهی دارد. آیا تو هم می‌توانی چون طبیعت باشی.(۲)

محجوبی نمایشگاه‌های انفرادی و گروهی خود را در ایران و تعدادی کشورهای اروپایی و امریکا ادامه می‌دهد (نمایشگاه‌های انفرادی مثل گالری سایروس پاریس «۱۳۴۹»، گالری خانه ۹۲،«۱۳۴۹ و۱۳۵۱»، گالری سن پاول استکهلم «۱۳۵۲»، گالری خانه ۹۲، «۱۳۵۵»، گالری خانه ۱۳۵۶، ۱۳۵۸ و...)
جواد مجابی در سال «۱۳۵۳»، پیرامون کارهای وی نوشته: «بسیار بارها که درختان و اسب‌ها بهانه‌ای هستند تا او ترکیب‌های رنگی سرخ و آبی و سبز خود را، چون منظومه‌ای از رنگ‌های هماهنگ و ناب در تابلو بیافریند، رنگ‌هایی که با کاشی‌ها و سفال‌ها پیوند دارد. اسب‌هایی که گاهی خطی سرخ و حجمی سفیدند، فضاهای بازی در توده رنگ‌اند، حجمی برای گسترش و ادامه‌اند، عمارات رنگارنگ، بازی با مکعب‌های الوان است. منحنی‌ها یادآور ترکیب‌های اقلیمی مینیاتور است که در پس پشت خطوط استوار سپیدارها پنهان شده‌اند. ... محجوبی پرکار، بی‌ادعا و بادرنگ در راهش می‌رود. درارتباط عاطفی‌اش با امپرسیونیست‌ها و طبیعت پردازان مدیترانه‌ای، در رابطه‌اش با کسانی از «مانه» و «کورو» تا «بوفه» او با چشمی باز به کارهای آنان نگریسته، از تجربه‌های آنان بهره گرفته، اما به خود وفادار مانده است».(۳)
 در سال‌های پْر تب‌وتاب انقلاب و بعد در سال‌های جنگ، برای محجوبی، مانند بسیاری دیگر دوران تازه‌ای برای نگرشی عمیق‌تر به زندگی شد.
«از طرفی جنگ و ستیز بین انسان‌ها و تلاش در نابودی یکدیگر و از طرف دیگر تلاش ناآگاهانه بشر برای نابود کردن طبیعت، مضامینی برای پرداختن شد. در این میان بازگشت به خلوص طبیعت‌ بکر، ستایش و پاسداشت آن، تذکر و راه‌حل وی برای آرامش و آسایش بشر بود...چند مسئله هست که مدام ذهن من را به خود مشغول کرده است. یکی جنگ و جدل بین انسان‌ها و ویرانی‌هایی است که از پی آن به وجود می‌آید. مسئله دوم ماشین و زندگی ماشینی است که چیزهای مفیدی به بشر بخشیده، اما در عوض با دور کردنش از طبیعت، آرامش و آسایش را از او گرفته و وی را دچار بحران‌های روحی شدید کرده است. نکته دیگر نقش انسان در تخریب طبیعت و نابودی برخی از گونه‌های گیاهی یا جانوری در روی زمین است در حالی‌که آن‌ها هم از حقی برابر با انسان برای زندگی در زمین برخوردار هستند. زباله‌هایی که بشر تولید می‌کند، برخلاف زباله‌های طبیعی که به راحتی جذب زمین می‌شوند، به عامل مهم و تهدید‌کننده‌ای برای زندگی و حیات در روی زمین تبدیل شده است...آرامش انسان در حضور طبیعت و حضور زنده طبیعت در این آثار به زیبایی جلوه‌گر می‌شوند. هر هنرمندی اندیشه‌های خود را در چیزی و جایی می‌جوید و به دنبال آن است که این اندیشه را به گونه‌ای منعکس کند. آرمان‌شهرِ محجوبی «طبیعت» است. او خود را در آن خلاصه کرده و دنیایی رویایی و تغزلی با آن به وجود آورده است.»(۴)


«تجربه حسین محجوبی در نقاشی، به عنوان یک پیشگام مدرنیست به لحاظ فایق آمدن بر محدودیت تقلید از طبیعت ارزش‌های متنوعی دارد. او هرگز در پی آن نبود که ارزش نقاشی‌اش در خطای بعدی و قوت توهم واقعیت در تقلید ارزشی یا منظره واقعی باشد. گرچه نخستین آزمون‌های مدرن محجوبی تحت تأثیر امپرسیونیست‌ها انجام یافت و اگرچه در این تجربه‌ها، هنوز ساختار وصفی‌اش هر چند با تأثیرات متغیر نور و رنگ در چشمدید نقاش به نحوی حفظ می‌شد، ولیکن باید توجه کرد در این آثار که تعداد فراوانی از آن‌ها مربوط به طبیعت لاهیجان است، بسیاری از سنت‌های رئالیستی و ادامه جزیی نگری بیرونی، زیر پا نهاده شده است. دیگر شبیه‌سازی مطرح نیست. پردازش منظری ثابت، نقاش را در این تابلوها به خود مشغول نمی‌کند. در پرده دگرگونی‌پذیری از نور، در چشم‌اندازی که پرده‌های آبی و خاکستری هوا و مه‌ای رقیق طبیعت را در برگرفته، در محیطی خارج از کارگاه و به دور از قواعد سایه روشن دوران رنسانس، محجوبی امکان آن را می‌یابد که صفا و صداقت و معنویت روح آرام خویش را آزادانه باز گوید. یک آمیز کاری تغزلی با طبیعت، یک عرفان طبیعی و مکاشفه در عظمت سکوت‌های محیط، امپرسیون‌های محجوبی را در لحظه‌های شهود و ثبت لحظه‌ای طبیعت سازمان می‌دهد
اما باید توجه داشت شباهتی که تابلوهای این دوره او با اسلوب امپرسیونیستی که اتفاقاً با فضای بومی شمالی ساز و کارهایی دارد، و همچنین ظرافت خطی مینیاتوری به گونه‌ایست، طوری که خطوط اغراق شده منحنی، همیشه فرم‌های خطی تابلو را به اسلیمی‌های ایرانی نزدیک می‌کند. از سوی دیگر در آن تابلوهای شاعرانه، بسیاری اوقات نوعی تأمل، تلاش در درون‌گرایی به‌وسیله عناصر تماشا، یک ترکیب انتزاعی و یک حالت غرق در ژرفای راز ساکت طبیعت، وجود دارد که با تأکید خارجی و شیفتگی گاه سطحی امپرسیونیست‌ها غربی به نور و رنگ صرف،  کاملاً متفاوت است
... او نه تنها در یک پیوند عمیق عاطفی و روحانی با طبیعت بومی خویش قرار داشت و می‌کوشید به زبان رنگ این عواطف و وحدت معناهای باز یافته را منعکس کند، بلکه همچنین در این وصف جدید موفق به انتقال یک تعادل جدید فرمی، القا یک ترکیب ناب از یک‌سو و بازیافت‌های انتزاعی معنوی از سوی دیگر می‌گشت. شاید بیش از هر کس محجوبی در این دوره شبیه هانری روسو است. با همان درختان رؤیاوار و ظریف.(۵)

 http://moarek.blogfa.com/cat-58.aspx

پی‌نوشت:
با دخل وتصرف برگرفته :" موریزی نژاد، حسن؛ دو هفته نامه تندیس؛ شماره هشتاد و هشت."
۱- نیکول وان دوون. روزنامه آیندگان ۱۳۴۷- ر.ک. کتاب آثار حسین محجوبی. ۱۳۵۳
۲- مجله ایران مصور ۱۳۴۹
۳- اطلاعات. سه‌شنبه ۲۳ مهرماه ۱۳۵۳. ص ۷
۴- کیهان هوایی. شماره ۱۰۰۹، چهارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۷۱. ص ۲۱
۵- جواد مجابی. این نقاش گیلک جهانی است. کادح. چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۷۰. سال پنجم هفتگی شماره ۲۱

  




No comments:

Post a Comment