امیر هوشنگ ابتهاج
ا.ه.سایه
زبان نگاه
نشود فاش کسی
آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر
نامه رسان من و توست
گوش کن با لب
خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به
نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس
مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی
نگران من و توست
گر چه در خلوت
راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی
عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان
باش و خزان باش ، ارنه
ای بسا باغ و
بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی
فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و
خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو
ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی
عشق است نشان من و توست
سایه ز آتشکده ی
ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن
که به جان من و توست
No comments:
Post a Comment