Thursday, April 23, 2020

شعر

از سری شعر های اقای محمایی
اوج
ما گروهی عازم کوهی بود یم
رفتگان را دیدیم
همه قد تا شده تاراج شده
جمله فریاد زدند

که کجا ! ؟ برگردید ، بر گردید ! !
و یکی از آنان‌ سخن نغزی گفت

ما همه با تن نا باورمان خندیدیم
آنچنان خندیدیم
که سخن با همه سنگینی خود
توی کم عمق ترین خنده ما
جاری شد

راه هموار نبود
و کسانی بودن
وکسانی از ما
ساق پاهایشان را
دست بیگانه ترین سنگ شکست !

سایه در سایه
به دستان خود آویز شدیم
تا تنی چند زما
فرسوده ، کف به لب آورده
پای آن قله رسیدیم و دیدیم
که اوج
بار سنگین شقاوت ها بود

No comments:

Post a Comment