Sunday, June 28, 2020

شعر

از سری اشعار اقای محمائی
* دست مهاجم باد * 

تا دست تند باد

بر فوج کلان ابر ها کوبید

خیزاب سخت بود

که بر صلابت هر چه سنگ

می توفید.

تندر زآسمان

بر ساحل غروبی در یای نیلگون

شلاق میکشید

بر شاخه های لخت درختی بلا زده

غراب پیر و سفیلی

به قار قار افتاد

و در وصف انواج برکه ای آرام

بطی سواره گذر کرد

مردی با کوله بار هیمه خود

افتاب را به خانه اش میبرد

 * چه کسی حوصله ام را سر برد *

whats app :09195056

No comments:

Post a Comment