Tuesday, December 8, 2020

Poem

از سری اشعار آقای محمد محمایی

طوفان تلافی می کند

پیراهن لاجوردیش را بتن داشت

وقتی قمری می خواند

هوا  گوارایش  می شد

و نسیم خنکای صبح

 تلخ تر از هر وقت دیگر

بر اراجیف مردی که

با دهان گشادش

کلمات لجن مال شده را

در هوا پرت می کرد ،

خیره مانده بود  !

آسمان آنقدر ابر داشت که ببارد

اما بغض کرده بود و گرفته

پر بال آهنین پرنده ای که

تاپ تاپ، تاپ تاپ ، تپ  !  تاپ !

هوا را تکه تکه می کرد

و رو سیاه شرمنده به آسمان تف

مسافرین  بجز یکی

 همه مرده بودند

در زیر عبای مردی

 نوشتاری خونین بود  !

گوئیا کاروانی از کرمها

پلاسیده و بد بو با چشمهای کور

کور و کپک زده

با لجنی در کناره انتهای چشم و دماغ

در   خیرگی  تفاله شان را

 بر زمین پراکندند

تا اربابان منحوس شان

فرمان فتح بارشان کنند

واز جیب خلق اشرفی !

ماندم که چکنم ؟!

بگریم یا پهلوانی کنم

مشت بر سینه کوبم

یا رستم باشم

 که سهراب را یاری دهم

وای بر من  ، وای بر من

که کاش ابله بودم

وای که بی پناهم  

   خشمگین مباش    !

             طوفان تلافی می کند  !!


 

م.ا.محمایی

پنجشنبه 99.6.27

Whats app:09195056529

No comments:

Post a Comment