Sunday, October 18, 2020

Poem

از سری اشعار آقای محمد محمایی 

 
             همزاد

من فرو رفته ترینم
من فرو رفته در اندام زمینم
و چنین است که گاه
می نشینم لب یک پنجره
 رو به حیاط
روی یک  کاغذ مشقی
 می نویسم عباس
می نویسم ناصر ، می نویسم داوود
می نویسم که رضا عاشق سارا بود
می نویسم گاهی
توی تاریکی یک کوچه
خدا با ما بود
می نویسم که کبوتر ها را
دانه می داد حسن
وعلی جان لب حوض
خواب ماهی ها را  می آشفت
گاه گاهی می نویسم
مش با قر مردک همسایه
 علاف است
می نویسم پسر مش ابراهیم
علی آقای بقال نوه میرزا فتح الله
مرد بسیار مدرنی ست
که گاهی باسوت
 می نویسد عاشق  می نویسد معشوق
می نویسد من غریبم  من غریب
کسب و کارم بد نیست
آی حبیبم  آی حبیبم  آی حبیب
صابون مارک عروس
توی منقار کلاغی جاریست
یک سبد آلوچه ،یک پیاله گوجه
بادبادک نقل و نبات
تربت پاک پدر ، جای پای مادر و برادر
کفش براق ، دماغ قرمز
کتی با یقه ی پهن  ، آستین دار و بلند
صورتی سرد و کبود
مادر از گوشه چادر ،  باغ را می پائید
و پدر را که در انبوه درختان اقاقی
شعر حافظ می خواند
احمد آقا قصاب به حسن
روفتگر پیر محله می گفت  :
سعدی  ،  سعدی
قناد قوی پنجه صد سال اخیر است
که یک شب مهتاب خاطراتش را برد
خاطرش را آزرد
سعدی آن شب به گمانش که
،، نکونام نمیرد هرگز ،،
،،مرده آنست که نامش به نکوئی نبرند،،
شب بسیار بدی را گذراند
وسحرگاهان بود که نکو نام بمرد
ما دو فرزند  دو همزاد  دو برادر بودیم
اه
 می نشینم لب یک پنجره رو به حیاط
روی یک کاغذمشقی می نویسم عباس
می نویسم ناصر ، می نویسم داوود
می نویسم که رضا عاشق سارا بود
می نویسم گاهی
توی تاریکی یک کوچه خدا با ما بود


 

از کتاب :
 ،،  چه کسی حوصله ام را خط زد

            م. ا. محمایی

Whats app : 09195056529

 

No comments:

Post a Comment