Sunday, March 24, 2024

شعر

 از فیسبوک آقای محمد تقی توکلی

از سری اشعار اقای محمد محمایی



،، پا به فرار ،،
من به جای تو اگر بنشینم
تو به جای من اگر بنشینی
-آدم و عالم پی هم حیرانند !
***
تو بجای من اگه بنشینی
به خودت می گویی :
-بالش اینجا ، چه تماشایی و نرم است ؟!
-تخت خوابش هم نیز !
-سبزه ها سبز و قشنگند
-و تماشا دارد توی آینه چه لذت بخشند ؟!
باغ همسایه تماشایی و سبز
. . . . چه دیدن دارد !
می شود صبح ها روشنی را فهمید
روی یک سایه نرم ، دست کشید !
دفتری باز اینجاست ، هر چه خواهی بنویس و بخوان
شعرگفتن عاشقی می طلبد . . . . نه شعار
بستری را که بر آن لم دادم ، مهربان است و رئوف و صمیمی
و به پهلوی من انگار کسی سحری خوش مزه می تاباند !؟
صبح با هر ساعتی میشود صبحانه خورد
چای دم کرد و نوشید
هر لباسی پوشید
***
من بدهکار کسی نیستم . . . . انگار
کسی در میزند
در به رویش باز کردم
بی آنکه بپرسم . . . . کیستی ؟!
همسایه غربی است
که به جویای حال من آمده
سیب سرخی دارد با دو انجیر
و به من می گوید :
-تحفه ایست !؟
-همسایه من ، هر چه میخواهی بخواه
-هر چه یعنی هر چه !
و آهسته به من گفت :
-حتی پول . . . . !؟
-وای شرمنده شدم ، می بخشی مرا !؟
و شرمندگیش ، چه اندازه تماشایی بود..!!
به خودم می گویم :
-می شود پهن شوم ، یا که هر سمت بخواهم پا دراز کنم !
آب خوردن چه صفایی دارد
دست شستن که انگار تنت را شستی
هیچ کس نیست که بگوید :
- آقا ! وقت شام است ! و خانم گفته دارو یادت نرود
داد و بیداد نکن , مجتبی خوابیده ، با نوه ات بازی کن ،
پا دراز نکن ، نوه ات ماشین بازی دوست دارد و خوشش می آید
راستی نوه ات دوست داره آقا . . . . اسب سواری بکنه
اینکه یادت مانده ، تو بهش یاد بده آقا !!
اون دفعه یادت هست ؛ که پدر سوخته هی هی میکرد !؟
***
وای بر من ، سوخت عمرم !!
و به جای تو نشستن ، زندگی را زندگانی کردن است !
یا که هر لحظه کنارش بودن ، لم دادن ، و آواز قناری خوردن !
یا که از پنجره ای ، روشنی نوشیدن !
دوستی می آید ، نفسی شاد به بازو دارد :
شوخ و طناز ، با تو می لاسد گاه !
و از آن دور دورا ، صحبتی محرمانه دارد
و چقدر شیرین است ، یاد آن خاطره ها . . . .
اسب و ارابه . . . . من ، مرتضی ، محسن ، . . . .
و بر دفتر بازش ، شعری که سروده است :
زندگی ظلمی بود
که خدا با ما کرد
ورنه این واقعه آمدن و رفتن چیست !؟
همه مان . . . . فکر در عورت خویشیم . . . . نه بیش !؟
و در جای دگر می خوانم :
خبری از تو ندارم ای دوست
چه بگویم نفسم در پی توست !
با هزاران پرسش در دل تاول زده ام . . . . گریه ام می گیرد !!
***

( م- ا- محمایی) 

27 /7 /99

No comments:

Post a Comment